به نام خداوند بزرگ
در این صفحه قصد داریم تا مقالاتی را که در مورد فرهنگ جامعه است را خدمت شما عرضه بداریم تا بتوانیم به حد توان خود کار مفیدی را انجام داده باشیم.
======================================================================================================================================
گفتوگو با سید مصطفی تقوی، پژوهشگر تاریخ
کودتا، سرانجام یک خوشبینی
رهبر انقلاب در یکی از سخنرانیهای خود، دربارهی بحث ملیشدن صنعت
نفت میگویند که اشتباه مصدق آن بود که برای اینکه بخواهد از زیر فشار انگلیسیها
رهایی پیدا کند به سمت آمریکاییها گرایش پیدا کرد؛ اما نتیجه این شد که در نهایت
نه تنها آمریکاییها به او پشت پا زدند، بلکه حتی با انگلیسیها برای سرنگونی مصدق
همراه شدند. از این منظر به نظر شما چه اتفاقات داخلی و بینالمللی باعث شد که
مصدق برای پیشبرد برنامههای خود به آمریکا روی آورد؟
این نکته که چرا رجال سیاسی ایران -حداقل در تاریخ
معاصر- برای تأمین منافع ملی کشور معمولاً به دنبال قدرت سومی بودند که جایگزین
قدرتهای سنتی انگلیس و روسیه شود، خود حائز اهمیت است. در دوران قاجار و با شروع
جنگهای ایران و روس و بازی جدید روسها و انگلیسها علیه ایران که به دنبال غارت
منابع ایران بودند، رجال سیاسی ایران به سمت فرانسه رفتند تا بلکه بتوانند به کمک
این کشور در مقابل این دو قدرت سنتی بایستند. در دورهی ناصرالدین شاه حتی به
کشورهایی چون آلمان و اتریش و حتی آمریکا هم توجهاتی صورت گرفت. حتی در دورهی رضا
شاه هم برخی از رجال سیاسی از قبیل قوامالسلطنه تصور میکردند که این قدرت سوم میتواند
آمریکا باشد؛ البته آمریکایی که در حال پشت سر گذاشتن دکترین مونروئه و آمادهی
ورود به مسائل بینالمللی شده بود و چهرهی استعماری او هنوز چندان برملا نشده بود.
روسیه و انگلیس به دلیل سابقهی چند صد سالهی خود در استعمار و استثمار کشورهای جهان، برای همهی مردم شناخته شده بودند؛ اما آمریکا به دلیل آنکه سابقهی چندانی از حضور او در مسائل استعماری جهان وجود نداشت، عملکرد او تا حدودی برای رجال سیاسی ایران شناخته شده نبود. این عدم شناخت از آمریکا در آن مقطع زمانی موجب شد تا نوعی احساس خوشبینی نسبت به آمریکا وجود داشته باشد.
پس از جنگ جهانی دوم و برکناری رضاخان واشغال کشور به
وسیلهی متفقین -یعنی آمریکا و شوروی و انگلیس- کشور دچار ضعف شدید سیاسی- اقتصادی
بود و برخی از رجال سیاسی تصور میکردند که برای جبران ضعفها و کمبودها چارهای
ندارند جز آنکه دستشان را به بیرون و در مقابل قدرتهای بینالمللی دراز کنند و
از آنها کمک بخواهند. در این مقطع، ایالات متحده نیز به دلیل اجرای سیاستهای
موسوم به اصل چهارم طرح «مارشال» که در حقیقت کمک به کشورهای توسعهنیافته جهت
مقابله با گسترش کمونیسم یعنی شوروی بود، عملاً وارد سیاست و اقتصاد نیم کرهی
دیگر و بهطور خاص منطقهی غرب آسیا شد. طبیعی است در این منطقه، کشور ایران از
حیث موقعیت ژئوپلتیک و ژئواستراتژیک از اهمیت زیادی برخوردار است و این امر موجب
شد تا آمریکاییها بر روی ایران حساب ویژهای باز کنند. از سوی دیگر، چهرهی
استعماری آمریکا هنوز برای بسیاری از نخبگان سیاسی ایران شناخته نشده بود. همین
موضوعات سبب شد تا رجال سیاسی ایران در آن زمان تصور کنند که آمریکا با دو قدرت
دیگر تفاوت دارد و میتوانند روی کمک او حساب دیگری باز کنند.
در جریان ملیشدن صنعت نفت نیز به دلیل آنکه تا آن
زمان، عملاً نفت ایران به لحاظ حقوقی و بر مبنای قرارداد دارسی و قرارداد ۱۹۳۳ در انحصار انگلیسیها
بود و انگلیسیها از این راه منابع کشورمان را غارت کرده و سود سرشاری به جیب زده
بودند و حالا ملیشدن نفت به مثابه رویارویی جدی ایران با بریتانیای آن روز محسوب
میشد، طبیعی بود که دکتر مصدق و یاران او فکر کنند باید به سمت آمریکا گرایش پیدا
کرده و با کمک او به جنگ دیپلماتیک با انگلیسیها بروند. مصدق به شوروی هم نمیتوانست
نزدیک شود، چراکه اولاً به لحاظ فکری با شوروی کمونیستی قرابتی نداشت و ثانیاً خود
روسها نیز به دنبال بهرهبرداری و سوءاستفاده از منابع نفتی ما در شمال کشور
بودند. بنابراین آنها خود به خود به سمت آمریکاییها گرایش پیدا کردند.
در جریان ملیشدن صنعت نفت به دلیل آنکه تا آن زمان، نفت ایران در انحصار انگلیسیها بود و حالا ملیشدن نفت به مثابه رویارویی جدی ایران با بریتانیای آن روز محسوب میشد، طبیعی بود که دکتر مصدق و یاران او فکر کنند باید به سمت آمریکا گرایش پیدا کرده و با کمک او به جنگ دیپلماتیک با انگلیسیها بروند.
همانگونه که گفتید همزمان با مطرح شدن آمریکا به عنوان یک ابرقدرت
در عرصهی جهانی، یک خوشبینی مفرطی هم در سیاستمداران ایرانی نسبت به این کشور
به وجود آمد. آیا این خوشبینی تنها به دلیل شکست دوقطبی انگلیس و شوروی بود یا
دلایل دیگری هم داشت؟
بله، همانطور که گفتم روسیه و انگلیس به دلیل سابقهی
چند صد سالهی خود در استعمار و استثمار کشورهای جهان، برای همهی مردم شناخته شده
بودند؛ اما آمریکا به دلیل آنکه سابقهی چندانی از حضور او در مسائل استعماری
جهان وجود نداشت، عملکرد او تا حدودی برای رجال سیاسی ایران شناخته شده نبود.
امروز اگرچه حتی کودکان ما هم شاید بتوانند مثالهای زیادی از خوی استعماری و سلطهگرانهی
آمریکاییها بزنند، اما این عدم شناخت از آمریکا در آن مقطع زمانی موجب شد تا نوعی
احساس خوشبینی نسبت به آمریکا وجود داشته باشد.
از سوی دیگر، این موضوع حاکی از عدم درک درست رجال سیاسی
ایران و دکتر مصدق از ساختار نظام بینالملل و مناسبات میان آن بود. یعنی اگر چنانچه
یک سیاستمدار به درستی ماهیت این ساختار و مناسبات درون آن را بداند، به سهولت
متوجه خواهد شد که اصل اساسی در این ساختار، حفظ و تحکیم و استمرار نظام سلطه است
و از این زاویه فرقی بین روسیه و انگلیس با آمریکا وجود ندارد. همهی قدرتهای
جهانی به دنبال افزایش قدرت خود در سطح داخلی، منطقهای و بینالمللی هستند و برای
آنها روش رسیدن به این قدرت، حتی اگر غارت و چپاول سایر ملل باشد موضوعیت ندارد.
این مسأله را متأسفانه سیاستمداران ایرانی متوجه نبودند و فکر میکردند این کشورها
منافع استراتژیک خود را فدای کشور ایران و لبخندهای دیپلماتیک و تعارفهای سیاسی
سیاستمداران آن میکنند. آنها غافل از این بودند که این کشورها اگرچه ممکن است از
برخی جوانب، تفاوتهایی با هم داشته باشند، اما به لحاظ منافع مشترک جهانی، نه
تنها هیچگاه در اصول با هم اختلافی ندارند، بلکه به یکدیگر کمک هم خواهند کرد.
در اسناد وزارت خارجهی انگلیس پیرامون ملیشدن صنعت نفت ایران، نکتهی
جالبی وجود دارد که اگرچه انگلیسیها خیلی سرسختانه در مقابل ملیشدن صنعت نفت ایران
قد علم کرده بودند، اما گویا آمریکاییها مقداری منعطفتر با این قضیه روبرو شدند؛
گویا آنها میخواستند از همین راه نظر مقامات ایرانی را به سمت خود جلب کنند.
همینطور است. اصولاً ما برای شناخت رفتار سه کشور مهم
آن مقطع یعنی انگلیس، شوروی و آمریکا باید به نقش آنان در برهههای تاریخی در
مسائل بینالملل و بهطور خاص در مواجههی آنان با ایران توجه داشته باشیم.
انگلیسیها تا آن زمان نفت ایران را در انحصار خود داشتند و طبیعی بود که ملیشدن
نفت ایران به معنای از دست دادن این مبنع لایزال مادی و چشمبستن از سود سرشار
ناشی از آن برای آنان باشد. شوروی نیز به دنبال بسط ایدئولوژی کمونیسم در ایران به
منظور افزایش قدرت اجتماعی خود و همچنین به دنبال تسلط بر منابع نفتی در شمال
ایران بود. از سویی دیگر از این مقطع به بعد، چنانچه میدانیم جهان بینالملل به
دو بلوک شرق و غرب تقسیم شده بود و دو ایدئولوژی کمونیستی و کاپیتالیستی به مصاف
یکدیگر رفته بودند و هرکدام نیز به دنبال یارکشی بودند. ایران نیز به دلیل آنکه
همسایهی مهم شوروی محسوب میشد، برای هر دو طرف از جایگاه ویژهای برخوردار بود.
آمریکا نیز که قدرت جدیدی محسوب میشد، از طرفی به دنبال
مقابله با بسط ایدئولوژی کمونیسم و قدرت شوروی در جهان بود، و از سوی دیگر به
دنبال جایگزین شدن خود به جای انگلیس در مناسبات بینالمللی بود. بنابراین طبیعی
بود که چندان هم بدش نمیآمد تا انحصار نفت ایران از دست انگلیسیها خارج شود تا
او با ایران شریک شده و سهمی داشته باشد. چراکه از این طریق، هم از توان اقتصادی
لازم برای حضور در صحنهی سیاست جهانی بهرهمند میشد و هم میتوانست سلطهی خود
را بر نظام سیاسی آن مقطع ایران تثبیت کند.
دکتر مصدق نامهای به آیزنهاور مینویسد و از دولت آمریکا برای سر و سامان دادن به اوضاع داخلی ایران درخواست مساعدت میکند. جواب آیزنهاور گویای همه چیز است. آیزنهاور آشکارا به دولت ایران میگوید تا زمانی که خودتان نتوانید مشکلاتتان را با انگلیس حل کنید و سازوکاری برای فروش نفت و پرداخت غرامت به انگلیس پیدا کنید، ما هم به شما کمکی نمیکنیم.
به همین علت در ماجرای ملیشدن صنعت نفت نشانههای مثبتی
از سوی «هنری گریدی» سفیر آمریکا در ایران و «جورج مک مگی» معاون وزارت امور خارجهی
آمریکا در امور خاورمیانه نسبت به ایران دیده میشد. همین امر هم موجب شد تا نخبگان
سیاسی ایران گرفتار این خطا شدند که آمریکاییها با ایران در ملیشدن صنعت نفت همسو
و همجهت هستند. غافل از اینکه آمریکا به دنبال ملی کردن نفت ایران نیست و اصلاً
این مسأله برای او اهمیتی ندارد. برای او منافع و سلطهی خودش اهمیت دارد و حالا
هم که میبیند با شکست انحصار نفت ایران، انگلیس ضربه خورده است، به نفع منافع ملیاش
خواهد بود تا مقداری به دولت ایران کمک کند تا راه برای شراکت خودش هموار شود. به
همین خاطر هم بود که این کمک ظاهری، تنها تا زمانی برجا بود که انحصار نفتی شکسته
شد؛ از فردای ۲۹ اسفند که نهضت ملیشدن صنعت نفت به پیروزی رسید و به تصویب مجلسین و
پس از آن امضای شاه هم رسید، سیاست آمریکا در قبال ایران تغییر کرد. از اینجا به
بعد است که برخلاف آن نشانههای مثبت، آمریکاییها با جدیت تمام به دنبال شراکت و
بهرهبرداری از منابع نفتی ایران و در واقع، همراه با انگلیس در پی مهار نهضت ملیشدن
نفت ایران هستند. یعنی همان کاری که بعد از کودتای ۲۸مرداد و در قالب قرارداد
کنسرسیوم انجام دادند.
یکی از اسناد دیگری که در رابطه با ملیشدن صنعت نفت وجود دارد، نامهای
است که دکتر مصدق به آیزنهاور مینویسد و از دولت آمریکا برای سر و سامان دادن به
اوضاع داخلی ایران درخواست کمک و مساعدت میکند. چرا مصدق فکر میکرد برای نجات
ایران از مشکلات اقتصادی و شکستن تحریمها میتواند روی آمریکا حساب باز کند؟
بخشی از این طرز فکر به رفتارشناسی دکتر مصدق و خلقیات و
روحیات شخصی ایشان برمیگردد؛ بخشی دیگر هم برمیگردد به همان موضوعاتی که پیشتر
اشاره کردم، مبنی بر اینکه هنوز ماهیت آمریکا آنگونه که باید برای نخبگان سیاسی
ما مشخص نشده بود و همچنین اینکه آنان تحلیل درستی از ساختار نظام بینالملل و
مناسبات موجود در آن نداشتند و به همین علت نسبت به آمریکا خوشبین بودند. نکتهی
مهمتر اینکه نخبگان سیاسی آن روز ایران توانایی لازم برای بسیج امکانات کشور به
منظور مقاومسازی کشور در برابر تهدیدهای بیگانگان را نداشتند. این مسألهی بسیار
مهمی است که بررسی علل و عوامل آن، سخن مستقلی را میطلبد. جالب است بدانید نامهای
که اشاره کردید را دکتر مصدق در زمستان ۱۳۳۱ برای آیزنهاور مینویسد، یعنی چند ماه قبل
از کودتای ۲۸ مرداد. یعنی حتی تا چند ماه قبل از کودتای آمریکا علیه دولت دکتر
مصدق، او همچنان تصور میکرد که میتواند روی کمک آمریکاییها حساب باز کند. در
حالی که جوابی که آیزنهاور به نامهی مصدق میدهد، گویای همه چیز است. آیزنهاور
آشکارا به دولت ایران میگوید تا زمانی که خودتان نتوانید مشکلاتتان را با انگلیس
حل کنید و سازوکاری برای فروش نفت و پرداخت غرامت به انگلیس پیدا کنید، ما هم به
شما کمکی نمیکنیم. یعنی عملاً آمریکاییها آب پاکی را روی دست مصدق ریختند و چند
ماه پس از آن هم همراه با دولت انگلیس علیه وی دست به کودتا زده و دولتش را سرنگون
کردند.
آیا این امکان وجود داشت
که دکتر مصدق و دیگر سیاسیون چنین دسیسهای از سوی آمریکاییها را پیشبینی کنند
یا خیر؟
بر پایهی آنچه در این مختصر بیان کردم، به نظرم هر
سیاستمدار زیرک و باهوشی میتوانست آنچه را که قرار بود در ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ اتفاق بیفتد را تا
اندازهی زیادی پیشبینی کند. معلوم بود که آمریکا نیز همانند انگلیس، نهضت ملی
ایران و گسترش آن به دیگر کشورها را علیه منافع جهانی غرب میداند و در پی مهار آن
است؛ او از ملیشدن صنعت نفت میخواست استفادهها و بهرههای خودش را ببرد. جوابی
که دولت آمریکا به نامهی مصدق میدهد هم این نکته را بهخوبی روشن میسازد. اسناد
منتشرشده پس از ۶۰ سال از کودتای ۲۸ مرداد توسط وزارت خارجهی آمریکا نیز گویای این مسأله است که آنها
از قبل در پی طراحی کودتایی علیه دولت مصدق بودند. بنابراین این موضوع نه تنها
برای دکتر مصدق -شخصیتی که عمرش را در سیاست گذرانده و زمانی نمایندهی مجلس،
زمانی وزیر و حالا هم نخست وزیر بود و نسبت به موضوعات حقوقی و بینالمللی نیز
آگاهی داشت- میبایست قابل پیشبینی باشد، بلکه برای سایر نخبگان سیاسی نیز حداقل
باید به عنوان یک فرضیه، مورد تأمل قرار میگرفت. همانطور که آیتالله کاشانی
نسبت به ماهیت همهی دولتهای سلطهگر به جامعه توجه میداد و وقوع این کودتا را
پیشبینی کرده و به مصدق مسائلی را گوشزد میکرد، اما متأسفانه مصدق که بدون توجه
به انگیزه و عوامل پشتیبانی مردم، تصور میکرد با هرگونه عملکردی باز هم «مستظهر
به رأی مردم» است، به این تذکرات اعتنایی نشان نداد.
در حقیقت دولتی که میخواهد یک نهضت ملی را در برابر
قدرتهای سلطهگر مدیریت کند، میبایست به لوازم نظری و عملی این امر ملتزم باشد.
نمیتوان از یکسو از پیچیدگی روابط بینالملل و همبستگی راهبردی بازیگران نظام
سلطه غافل بود و پنداشت که آنان به خاطر حقوق بشر و دمکراسی و یا ترس از بزرگنمایی
حزب توده، منافع نامشروع خود را رها کرده و به حقوق ما اهمیت میدهند و از سوی
دیگر با سکولاریسم و نگاه ابزارانگارانه به دین و دینداران، باعث کنار کشیدن بدنهی
مسلمان جامعه و بیپشتوانه شدن نهضت شد و عملاً همهی اهرمهای مقاومت را از دست
داد و باز هم پنداشت که مردم از چنین سیاستی حمایت خواهند کرد و میتوان در برابر
سلطهگران مقاومت کرد!
مهمترین اهرم حفظ استقلال کشور و تأمین منافع ملی، حضور
مردم در صحنه است و این نیز ممکن نیست مگر با ایمان به مردم و احترام به ارزشهای
آنان و تکیه بر امکانات داخلی. اگر کسی شعار استقلال و منافع ملی را سر بدهد اما
به ارزشهای مردم که مهمترین عامل حضور و حمایت آنها است، بیتوجهی کند، یا در
عقلانیت او باید تردید کرد یا در صداقت وی.
=====================================================================================================================================================================================================================================================================================================================
چرا به آمریکا اعتماد نداریم؟
|یادداشتی از آقای علیرضا رضاخواه، کارشناس
مسائل سیاسی دربارهی دلایل بیاعتمادی ایرانیان
به دولتمردان آمریکایی|
تقریباً
همهی تحلیلگران و کارشناسان رابطهی ایران و آمریکا در این موضوع اشتراک
نظر دارند که ایرانیها به آمریکاییها اعتماد ندارند. مثلاً گری سیک -استاد دانشگاه
کلمبیا، کارشناس مسائل خاورمیانه و نویسندهی چندین کتاب دربارهی روابط ایران و آمریکا-
معتقد است: «آنها (ایرانیها) دلیل محکمی در دست دارند که نمیتوانند به ما اعتماد
کنند.» جک استراو -وزیر پیشین امور خارجه انگلیس- نیز چندی پیش در مصاحبهای به
همین موضوع اشاره کرد و گفت: «بسیاری از ایرانیها با گرایشهای مختلف سیاسی، به
دلایل متعددی به آمریکا اعتماد ندارند.» نشریهی تایمز هم اخیراً ضمن مطلبی به
همین مسأله پرداخته است. اما چرا ما به آمریکا اعتماد نداریم؟
دو واقعیت مهم در سیاست بینالملل
وضعیت
موجود میان ایران و آمریکا از دو واقعیت در عرصهی سیاست بینالملل حکایت میکند.
نخست اینکه دوران معاصر در چهارچوب نظم مشخصی قابل تعریف نیست و جنبشی که پس از
فروپاشی شوروی و زوال نظم پیشین در حوزهی روابط بینالملل شکل گرفت، هنوز به سکون
نرسیده و قاعدهای نیافته است. آنچه در این عرصه شاهد هستیم، تلاش آمریکا از یک
سو برای گسترش هژمونی خود در جهان است که با توجه به ناکامیهای پیدرپی نتوانسته
در قالب نظم نوین جهانی شکل پذیرد. از سوی دیگر، کوشش کشورهای بزرگی همچون روسیه،
چین، هند، ژاپن و همچنین جهان اسلام است که به دنبال افزایش نقش بینالمللی خود
هستند. واقعیت دوم نیز قدرتیابی و اولویتمندی قواعد ژئوکالچری
بر قواعد ژئوپولتیک است.
شاید بهجرأت
بتوان گفت که کمتر میتوان ردپای متغیرهای فرهنگی را در نظریهپردازیهای روابط
بینالملل جستوجو کرد. البته بیش از یک دهه است که حرکتهایی در این راستا آغاز
شده است. برای نمونه میتوان به کتاب «ژئوپولتیک و ژئوکالچر» اثر امانوئل والرستین و نیز مقالات
گالتونگ، میشل فوکو و همچنین کتاب «پایان تاریخ» اثر فوکویاما و نهایتاً «نظریهی
برخورد تمدنها» اثر هانتینگتون اشاره کرد. پیشتر نیز آنتونیو گرامشی عامل فرهنگی را در نظریهی
هژمونی خود مورد توجه قرار داده بود. از دیدگاه این دسته از نظریهپردازان -که البته
به مکاتب مختلفی نظیر واقعگرایی، و نظریههای مارکسیستی وابستگی دارند- متغیرهای
فرهنگی سهم عمدهای را در ایجاد و شکلگیری تحولات بینالمللی بر عهده دارند.
در ادامه میکوشیم تا بیاعتمادی ایرانیان به آمریکا
را با توجه به این دو واقعیت در عرصهی سیاست بینالملل تبیین کنیم.
نظام بینالملل، آنارشی و کسری
اعتماد
بررسی بیاعتمادی
به آمریکا در میان ایرانیان با توجه به واقعیت نخست را میتوان در چهارچوب نظریهی
نئورئالیسم تفسیر کرد. این نظریه -به اعتقاد بسیاری- تلاشی برای عملیکردن رئالیسم
و همچنین توجه به مسائل اقتصادی و ساختار بینالملل است. اگرچه نورئالیسم یک نظریهی
رئالیستی است که بسیاری از مفروضههای رئالیسم کلاسیک -مانند دولتمحوری، قدرتمحوری،
یکپارچه و عاقلبودن دولتها- را قبول دارد، اما استدلال میکند که علیرغم
اعتقاد رئالیسم کلاسیک، ریشهی جنگ و صلح در ساختار نظام بینالملل نهفته است و نه
سرشت انسانها و ماهیت کشورها.
نورئالیستها
معتقدند که نظام بینالملل آنارشیک است. آنارشیکبودن نظام بینالملل به معنی نبود
نظم و نسق و رفتار الگومند نیست، بلکه به معنی نبود یک اقتدار مرکزی در این نظام
است. آنارشی بینالمللی پیامدهای مهمی برای رفتار کشورها و روابط بینالملل دارد.
به طور کلی، آنارشی سه الگوی رفتاری را برای کشورها در روابط بینالملل ایجاب میکند:
اولاً،
کشورها نسبت به یکدیگر بیاعتماد هستند و سوءظن دارند و همواره از خطر بروز جنگ
نگرانند. اساس چنین ترسی، این واقعیت است که در جهانی که کشورها قادرند به کشوری
دیگر حمله کنند، آنها برای حفظ بقای خود حق دارند که نسبت به دیگران بیاعتماد
باشند. علاوه بر این، در نظامی که هیچ مرجع قانونی وجود ندارد که یک کشور تهدیدشده
برای کمکگرفتن به آن مراجعه کند، کشورها انگیزهی بیشتری برای سوءظن مییابند.
ثانیاً مهمترین هدف کشورها در نظام بینالملل، تضمین بقا و ادامهی حیات است.
یعنی چون نظام بینالملل خودیار است، هریک از کشورها باید بهتنهایی امنیت خود را
تأمین کند و اتحادها و پیمانهای نظامی اموری موقت و متغیر هستند. ثالثاً کشورها
در نظام بینالملل میکوشند تا قدرت نسبی خود را به حداکثر برسانند. دلیل این
رفتار نیز ساده است؛ هرچه قدرت و مزیت نظامی یک کشور بر دیگران بیشتر باشد، ضریب
امنیتی آن نیز بیشتر و بالاتر خواهد بود.
ایجاد اعتماد به دیگر بازیگران زمانی میتواند گسترش یابد که کنشها و اقدامات آیندهی بازیگری که میخواهد مرجع اعتماد قرار گیرد قابل پیشبینی باشد. عدم پیشبینیپذیری نسبت به کنشهای رفتاری بازیگر مرجع اعتماد، ضریب ریسک را در فرایندهای تصمیمسازی و سیاستگذاری افزایش داده و به همان میزان، ضریب اعتماد را نیز کاهش میدهد.
از کودتا علیه مصدق تا تحریم علیه
ایران
در چنین
شرایطی، ساخت و ایجاد اعتماد به دیگر بازیگران زمانی میتواند تقویت و گسترش یابد
که کنشها و اقدامات آیندهی بازیگری که میخواهد مرجع اعتماد قرار گیرد نیز قابل
پیشبینی باشد. به بیان دیگر، پیشبینیپذیری رفتار میتواند به عنوان یکی از
اساسیترین شاخصها در ایجاد اعتماد تلقی شود. عدم پیشبینیپذیری نسبت به کنشهای
رفتاری بازیگر مرجع اعتماد نیز ضریب ریسک را در فرایندهای تصمیمسازی و سیاستگذاری
افزایش داده و به همان میزان، ضریب اعتماد را نیز کاهش میدهد.
سابقه و
شیوهی کنشگری آمریکا در عرصهی بینالمللی، سطح منطقه و خصوصاً کارنامهی این
کشور در تعامل با ایران در قبل و بعد از انقلاب اسلامی به عنوان کشوری که میخواهد
مورد اعتماد ایرانیان قرار بگیرد، به گونهای است که ضریب ریسک را در فرایندهای
تصمیمسازی و سیاستگذاری مسئولان ایرانی بسیار بالا برده است. کودتای سال ۱۳۳۲علیه دولت دکتر مصدق، حمایت تمامعیار از رژیم مستبد و وابستهی پهلوی،
کودتای نوژه، حمایتهای مستقیم و غیر مستقیم از دولت عراق در تجاوز به ایران،
تسلیح شیمیایی صدام، ورود عملی به جنگ علیه جمهوری اسلامی در اواخر جنگ تحمیلی و
هدف قراردادن سکوهای نفتی ایران و هواپیمای مسافربری، اعمال سیاست تحریم اقتصادی
علیه ایران از سالهای آغازین انقلاب اسلامی که بهمرور تشدید شده است، راهاندازی
جنگ گستردهی تبلیغاتی و رسانهای علیه جمهوری اسلامی ایران از ابتدای انقلاب
اسلامی تاکنون، برشمردن ایران در محور شرارت و تهدید به جنگ، اقدامات خصمانهی
گسترده علیه برنامهی هستهای ایران -از جمله تحریمهای یکجانبه- تنها بخشی از
کارنامهی سیاه واشنگتن در قبال تهران بوده است.
واقعیت این است که بسیاری از ایرانیان معتقدند اهداف و انگیزههای آمریکاییها را نمیتوان فقط از طریق سیاستهای اعلامی آنها کشف کرد، بلکه آنچه که رفتارهای سیاست خارجی آنها را تشکیل میدهد، سیاستهای پنهانی و چندلایهی آنهاست. مماشات آمریکا با نقض حقوق بشر در سرزمینهای اشغالی، سیاستهای زیگزاگی در قبال بیداری اسلامی، حمایت از دیکتاتوریهای منطقه در قبال اعتراضات مردمی، واکنشهای متناقض در قبال تحولات مصر، همکاری با گروههای تروریستی همزمان با شعار مبارزه با تروریسم و اخیراً هم رسوایی جاسوسی از همپیمانان اروپایی، بیانگر مذبذببودن سیاست خارجی واشنگتن است. به عبارت دیگر، وجود معیارهای دوگانه در سیاستهای اعمالی و اعلامی و سابقهی سوء عملکرد کاخ سفید در قبال تعهدات دوجانبه و چندجانبه، هر اعتمادی به این دولت را با تردید جدی روبهرو ساخته است. با این حال، بیاعتمادی ایرانیان به آمریکا ریشهی دیگری هم دارد که به تعارض نظامهای ارزشی دو کشور برمیگردد.
تعارض
نظامهای ارزشی
تحلیلگران
معتقدند این امر که خاورمیانه اینچنین به مرکز ثقل سیاست خارجی ایالات متحده
تبدیل شده و برای بینالمللگرایان آمریکایی از جاذبهی بیشتری برای حضور برخوردار
است، مسلّماً به ماهیت حیات ارزشی در این منطقه برمیگردد. درواقع ارزشهای حاکم
بر منطقهی خاورمیانه که توسط ساختارهای ایدئولوژیکی و بازیگران اسلامگرا تولید و
بازتولید میشود، بهشدت در تعارض با ارزشهای مورد نظر آمریکاییها است که در پی
اشاعهی آنها در جهان هستند، چرا که متناسب با منافع آنها نبوده و موازی با آنچه
که آمریکا میخواهد، قلمداد نمیشود. در این میان، رویکردهای منطقهای ایران که
برآمده از ارزشهای انقلابی است، برای سیاستهای خاورمیانهای آمریکا تهدید اساسی
تلقی شده و آمریکاییها هم شدیداً در پی مقابله با آن هستند.
افرادی
مانند برنارد لوئیس -متفکر انگلیسی- استدلال میکنند که اسلام که نظام ارزشی غرب
را دشمن ارزشهای خود میبیند، پس از قرنها خمودگی تازه به خود آمده و میخواهد
غرب را که از نظر نظام ارزشی با اسلام در تضاد شدید است، پایین بکشد. او برخورد
بین حکومت ایران و آمریکا را منحصراً در این چهارچوب قابل توضیح میداند. ساموئل
هانتینگتون و فرانسیس فوکویاما نیز با ارائهی نظریههای «برخورد تمدنها» و
«پایان تاریخ» نوعی تقابل ژئوکالچری را در مقابل تقابل ژئوپولیتیک به رسمیت شناختهاند.
نظریهی برخورد تمدنها به عنوان یک دیدگاه رئالیستی
با محور فرهنگی، مشخصهای تجویزی–حکومتی دارد و در پی حفظ
جایگاه هژمونیک آمریکا است. این نظریه بیشتر ویژگی هشداردهنده دارد و در آن بر ابعاد
منفی تکیه شده است. در حالی که نظریهی پایان تاریخ فوکویاما، دیدگاهی آرمانگرایانه
با مشخصهی خوشبینانه، پیروزی جهانی لیبرالدموکراسی برای آمریکا را مطرح میسازد.
استثناگرایی آمریکایی، نگاه بالا به پایین نسبت به دنیا، حفظ هژمونی سیستماتیک،
تأکید بر استیلای نظام فرهنگی خود و تحقیر ملتهای دیگر، مؤلفههای نظام ارزشی
آمریکایی و در تعارض با نظام ارزشی انقلاب اسلامی است که بر «رد سلطه»، «عزت
مسلمین» و «وعدهی الهی» بنا شده است.
وجود
بافت ارزشی متفاوت اگرچه شاید در یک سطح خرد نتواند در ماهیت روابط دوجانبهی
بازیگران سیاست بینالملل گسست و انشقاق ایجاد کند، اما هنگامی که روابط میان دو کشور
از اهمیت استراتژیک برخوردار شده، به نوعی که بازیگر B به عنوان یک قدرت نوظهور توان تعیینکنندگی
پیدا کرده است، کوچکترین سوء برداشتهای رفتاری میتواند باعث تنش و نوسان در
روابط متقابل شود.
افرادی مانند برنارد لوئیس -متفکر انگلیسی- استدلال میکنند که اسلام که نظام ارزشی غرب را دشمن ارزشهای خود میبیند، پس از قرنها خمودگی تازه به خود آمده و میخواهد غرب را که از نظر نظام ارزشی با اسلام در تضاد شدید است، پایین بکشد. او برخورد بین حکومت ایران و آمریکا را منحصراً در این چهارچوب قابل توضیح میداند.
از طرف
دیگر همچنین باید توجه داشت که وجود حریمهای ارزشی ناهمسان در رفتار، میتواند در
خوانش نیات دو بازیگر و پیشبینیپذیری رفتارهای آیندهی آنان تردید و سوء برداشت
ایجاد کند. ماحصل این تفاوتهای ارزشی و گفتمانی در سطح خرد میتواند به گسترش
دامنهی بیاعتمادی بینجامد و در سطح کلان نیز به رفتارهای گریز از مرکز و تهدید
قدرت مسلط دامن بزند. این امر خود میتواند ستیز و منازعه را در پی داشته باشد. به
بیان دیگر، علاوه بر بینشهای متفاوت و بعضاً متعارض نسبت به آیندهی نظم بینالملل
و شکلگیری نیات و توقعات متفاوت برای حضور و کنش در چنین نظمی، این نظامهای
ارزشی متفاوت است که باعث ایجاد تعارضهای بیشتر رفتاری و همچنین تعمیق بیاعتمادی
دو کشور شده است.
در پایان
باید اذعان کرد که اگرچه شدت و حوزهی اعتماد و روابط اعتمادآفرین متغیر است و میتواند
با توجه به تحولات فیمابین دو کشور افزایش یا کاهش یابد، لیکن وجود چشماندازهای
نظری و ارزشی متفاوت که به نوبهی خود تعریفهای مجزایی از رقابت و منافع ارائه
داده است، باعث شده که روابط دو کشور به سمت بیاعتمادی میل داشته باشد.
به نقل از پایگاه www.khamenei.ir بخش دیگران
=====================================================================================================================================================================================================================================================================================================================